یااباصالح
ديشب سه غزل نذرِ تو کردم که بيایی
چشمم به ره عاطفه خشکيد، کجایی؟؟
با شِکوهی من چهرهی آدينه ترک خورد
از سوی تو اما نه تبسم، نه ندایی
چشمم به ره عاطفه خشکيد، کجایی؟؟
با شِکوهی من چهرهی آدينه ترک خورد
از سوی تو اما نه تبسم، نه ندایی
از بسکه در انديشهی تو شعله کشيدم
خاکستر حسرت شدهام، نيست دوایی؟
آمار تپشهای دلم را به تو گفتم
پرونده شد اندوه من از دردِ جدایی
سوگند به آوای صميمانهی نامت
از عشق فقط قصد من و شعر، شمایی
هر فصل دلم بی تو ببين رنگِ خزان است
آغاز کن ای گل سفر سبزِ رهایی
من منتظرم، مرحمتی لطف و نگاهی
حيف است رسد مرگ من آقا! تو نيایی..
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۶/۰۳/۱۲ ساعت 0:42 توسط احد کردستانی
|
ریاضیات هدیه ای است الهی